1-1- تعریف مسأله
زبان به عنوان وجه تمایز انسان از حیوان، از دیرباز موضوعی فكری و فلسفی محسوب میشده و همواره مورد توجه دانشمندان و پژوهشگران بوده است؛ چنانکه دغدغهی شناخت زبان، منجر به شکل گیری دانش زبانشناسی شده تا زبان را به صورت تخصصی و علمی مورد بررسی قرار دهد. از طرف دیگر، محققان علوم شناختی برای زبان اهمیت زیادی قایلاند و آن را دریچهی ورود به ذهن میدانند. از نظر آنان زبان یكی از عالیترین نمودهای ذهن است كه هم محصول شناخت است و هم خود فرایندی شناختی به حساب میآید. از این رو، زبانشناسیِ شناختی، به عنوان مكتبی كه ساخت، یادگیری و استفاده از زبان را بهترین مرجعی میداند كه میتوان با بهره گرفتن از آن، شناخت انسان را توضیح داد، از جایگاه ویژهای در علوم شناختی برخودار است (نورمحمدی، 1387: 2).
اهمیت کاربرد شناختی زبان موجب شده تا آن را از دو دیدگاه مورد بررسی قرار دهند: یکی مجازی که خاص زبان ادبی و شاعرانه است و دیگری، حقیقی که به صورت زبان روزمره و متعارف ظهور پیدا می کند و نیز گفته اند:
زبان حقیقی یا خودكار: زبانی است كه صرفاً جنبهی اطلاعی و ارتباطی دارد و در متون علمی به كار میرود.
زبان مجازی یا ادبی: زبانی برجسته، غیرمتعارف و معمولاً هنجارگریز و غیرخودكار است. در این زبان، از صنایع و آرایههای ادبی برای برجستهسازی سخن استفاده میشود تا از سخن بینشان متمایز شود (صفوی، 1380: 3).
استعاره از قدیم مهمترین شگردِ انتقالِ زبان از كاربرد حقیقی به كاربرد ادبی و مجازی، تلقی میشده است؛ اما امروزه، هم در زبان خودكار و هم در زبان ادب، كاربردها و عملكردهای متنوعی دارد. میتوان گفت در گذشته فقط در حوزهی ادبیات به استعاره توجه میشد؛ اما امروزه، این پدیده قلمروی فراگیر یافته و به مبحثی گسترده در زبانشناسی تبدیل شده است.
تعاملات زبان و ادبیات چنان گسترده و فراگیر است كه نمیتوان و نباید پدیدههایی چون استعاره را صرفاً در ساحت ادبیات تحلیل كرد؛ وانگهی، نمیتوان فقط زبان روزمره را ابزار ارتباط آحاد بشر با یكدیگر دانست؛ زبان ادبیات هم نوعی ابزار ارتباطی است.
سنت مطالعهی استعاره، به غرب و به ارسطو میرسد. ارسطو استعاره را شگردی برای هنرآفرینی میدانست و معتقد بود استعاره ویژهی زبان ادب است و به همین دلیل باید در میان فنون و صناعات ادبی بررسی شود. این همان نگرش كلاسیک به استعاره است. نگرش دیگر به استعاره به قرون هجدهم و نوزدهم مربوط میشود كه به دلیل بینش حاكم بر آن عصر، رمانتیک نامیده میشود. در این نگرش استعاره به زبان ادب محدود نشده و لازمهی زبان و اندیشه برای توصیف جهان خارج به شمار میرود (صفوی، 1383: 369).
یكی از نگرشهایی كه به پیروی از رمانتیكها، استعاره را جزء جداییناپذیر زبان میداند، معنیشناسی شناختی[1] است. از نظر معنیشناسان شناختی، استعاره[2] عنصری بنیادین در مقولهبندی و درك انسان از جهان خارج و نیز در فرایند اندیشیدن است. استعاره در این رویكرد تصویری نو مییابد و به هرگونه فهم و بیانِ هر مفهوم انتزاعی در قالب تصورات ملموستر، اطلاق میشود. استعاره با این تعریف، دیگر خاص زبان ادبی نیست و در كاربرد روزمرهی زبان هم جای میگیرد. نظریهی معاصر استعاره[3]- كه در چهارچوب معنیشناسی شناختی به تبیین استعاره میپردازد- مدعی است كه نه تنها زبان، بلكه شیوهی درك آن هم از مقولات انتزاعی جهان میباشد و بر مبنای استعاره استوار است و استعاره اساساً فرایندی ذهنی و شناختی است و استعارههای زبانی، فقط نمود و شاهد استعارههای ذهنی محسوب میشوند. در عین حال، مطالعهی نمود استعارههای ذهنی در زبان، از راههای شناخت استعارههای ذهنی است (گلفام و ممسنی، 1387: 99).
استعارههای شعری، بسیار فراتر از صبغهی آرایهای، با جنبههای مركزی و جداییناپذیرِ نظامهای مفهومی ما سروكار دارند. شاعران بزرگ میتوانند با ما سخن بگویند، چرا كه آنان نیز از همان شیوههای تفكری بهره میبرند كه همگی داراییم. آنان با بهره گرفتن از ظرفیتهایی كه همگی در داشتنشان مشتركیم، تجربیاتمان را برجسته میكنند، پیامدهای باورمان را میكاوند، طرز تفكرمان را به چالش میکشند و به نقد ایدئولوژیهایمان میپردازند. بدون داشتن دانش اولیه از ماهیت استعاره و چگونگی كاركرد آن، نمیتوانیم دركی از كاركردهای تفكر استعاری چه در ادبیات و چه در زندگی خود داشته باشیم (لیكاف و ترنر، 1989: xi).
در علوم شناختی برای توجیه مفهومسازی استعاره از طرحوارهها استفاده میشود. این طرحوارهها غالباً تصوریاند؛ یعنی براساس الگوی شناختی و مفاهیم بنیادین ذهن ما شكل میگیرند. از این مفاهیم و ساختهای حاصل از آن ها، برای توصیف موضوعات انتزاعی و اندیشیدن استفاده میشود (صفوی، 1383: 376-374).
هدف از این پژوهش، بررسی و مقایسهی ساختهای طرحوارهای در غزلیات سعدی و حافظ میباشد. انواع مختلفی از طرحوارههای تصویری[4] در حوزهی معنیشناسیِ شناختی مطرح شده است؛ اما این پژوهش فقط به بررسی طرحوارههای حجمی [5]، طرحوارههای حرکتی[6] و طرحوارههای قدرتی[7] می پردازد.
اشعار حافظ و سعدی همواره از جنبهی زیباییشناسی مورد توجه پژوهشگران قرار داشتهاند. وجه اشتراك تمام این پژوهشها محدود كردن استعاره در معنای سنتی آن است؛ اما این پژوهشدر سایهی نگاه نو و یافتههای جدید معنیشناسی شناختی به تحلیل استعارههای غزلیات حافظ و سعدی میپردازد و به استعارهها نه فقط به عنوان آرایههای ادبی، بلكه به عنوان كلید شناخت ذهن و زمینه های تفكر شاعر در زبان توجه دارد. نكتهی مهم این است كه ما به ضرورت موضوع، هم استعارههای آشكار (= استعارههای شعری و ادبی) و هم استعارههای مخفی (= استعارههای زبانی) را مورد بررسی قرار میدهیم.
2-1- اهمیت و ضرورت پژوهش
با وجود اینکه نظریهی شناختی دیدگاهی نو است و سابقهاش به چهل سال نمیرسد؛ در ایران، در سالهای اخیر پژوهشهای ارزشمندی در این حوزه در قالب پایان نامه ها و مقالات صورت گرفته است که حکایت از اهمیت آن دارد. در این راستا استعاره، به عنوان یکی از مطرح ترین موضوعات حوزه شناختی، توجه فراوانی را به خود جلب کرده است. این پژوهشها بیشتر بر داده های زبانی تمرکز کرده اند و جای خالی آن در حوزه ادبیات فارسی احساس می شود.
کاربرد این نظریه در ادبیات را از چند جهت میتوان توجیه کرد :
1- بحث درباره ادبیات از دیدگاه زبانشناسی سبب می شود زبان را در پیچیدهترین شکل خود بررسی کنیم. از آنجا که تار و پود ادبیات از زبان تشکیل شده و زبانشناسی وظیفه اش مطالعه علمی زبان است، برخی از دستاوردهای زبانشناسی در بررسی آثار ادبی شیوهای مؤثر است» (شاهحسینی، 1390 : 13).
2- کاربرد نظریه معاصر استعاره فراگیر است و میتوان آن را در انواع متون بررسی کرد . به عبارت دیگر این نظریه ادعا می کند که استعاره بر تفکر و اندیشه مبتنی است و تجارب عینی و ذهنی بشر را سازماندهی کرده و در زبان بازتاب میدهد. استعارهها در انواع زبان حضور دارند : در زبان ادبیات، در زبان سیاست، زبان علم، زبان مذهب، زبان هنر و هر تجلی زبانی که زاییدهی ذهن بشر است. آنچه در مباحث استعارهی مفهومی و اصول آن وجود دارد، به پیکرهی زبان ادبی نیز میتوان تعمیم داد و از این حیث تفاوتی در تحلیل وجود ندارد، جز آنکه در استعارههای ادبی اصل خلاقیت استعاری بیشتر به چشم میخورد.
به اعتقاد لیکاف و جانسون، استعاره، «یکی از مهمترین شگردها در تلاش برای فهم نسبی چیزی است که امکان فهم کامل آن وجود ندارد مثل احساسات ، تجربیات زیباییشناختی، عادات، اخلاق و آگاهی روحی» ( فیارتز ، 1390 : 98 )که موضوعات اصلی ادبیات و به ویژه شعر غنایی را تشکیل میدهند. بنابراین، ضرورت بررسی استعارهی مفهومی در شعر بیشتر از زبان معمولی است.
به عنوان موردی از تحلیلهای شناختی استعاره در ادبیات میتوان به پژوهش لیکاف و ترنر (1989) اشاره کرد. آنان در کتاب «فراتر از استدلال محض»، انواع استعاره های شعری را مورد شناسایی و بررسی قرار دادند. به عنوان مثال استعاره های مفهومی زیر را دربارهی مفهوم زمان از میان شواهد شعری استخراج کردند:
زمان به منزلهی دزد (35)، زمان به منزلهی بلعنده (41)، زمان به منزلهی حرکت (44)، زمان به منزلهی تخریبکننده (42)، زمان به منزله تغییر دهنده (40)، زمان به منزلهی ارزیابی کننده (42)، زمان به منزلهی دروگر (41) ، زمان به منزلهی تعقیبکننده (46).
درباره استعاره در شعر سعدی و حافظ با رویکردی سنتی، مطالب ارزندهای به رشته تحریر در آمده است؛ اما با توجه به انقلابی که این نظریه در نگاه به استعاره ایجاد کرده، بررسی دوبارهی آنها در سایه یافته های نو ضروری مینماید، به ویژه درباره غزلهای سعدی که هرچند حاوی استعارههای زیادی هستند؛ اما در مطالعات سنتی به خاطر توجه صرف به استعارههای بدیع و شاعرانه یا اساساً استعاره فرض نشده اند یا در قالب دیگر گونه های آرایه های ادبی قرار گرفته اند. این پژوهش می تواند با بررسی جنبه های زبانی غزلیات سعدی بخشی از زیباییکلام او را روشن سازد که با عباراتی چون «چیزی غیر قابل لمس» و «چیزی غیر قابل نشان دادن» (دشتی، 1381 :46) بیان کرده اند و یا به دلیل عدم درک این جنبه از زیبایی، او را به ناحق «بزرگترین ناظم زبان فارسی» (شاملو، به نقل از عابدی، 1390: 5) نامیده اند.
[1]Cognitive semantics
[2]metaphor
[3]Contemporary theory of metaphor
[4]Image schemas
[5]Containment schemsa
[6]Path schemas
[7]Force schemas