بر عقل و فلسفه بنا نهاده شده است.

به منظور روشن شدن مطلب و معرفی آرمان شهر مثنوی، برخی از ویژگی های آن را در مقایسه با آرمان شهر های افلاطون و فارابی، نمایندگان آرمان شهر های فرهنگ شرق و غرب، می توان مورد بررسی قرار داد.

«وجوه مشترک مدینة فاضلة فارابی با اتوپیا و از جمله با آرمان شهر افلاطون مربوط به اشتراک در تبعیت از اصول و قواعد و احکام مسلم بی چون و چرای عقل است. در مدینة فاضلة فارابی هم راز و سر وجود ندارد، یعنی هرچه هست، مسائل عقلی است که فلسفه عهده دار حل آن است» (داوری، 1365: 85).

افلاطون نیز بنای آرمان شهر خود را بر تعقل و فلسفه می نهد چنان که یکی از شروط اساسی تحقق آرمان شهر از دیدگاه او « فلسفه دانی رئیس آرمان شهر است» (موسوی بجنوردی، 1370: 185). این در حالی است که از دیدگاه مولانا بی ارزش ترین چیز ها، عقل را انکار نمی کند و از عقل کل و نیز عقل هایی که به این عقل اتصال یافته باشند، به خوبی یاد می کنند و دربارة آن می گویند:

خود خرد آن است کو از حق چرید جج نه خرد کان را عطارد آورید

(1133/4)

پیش بینی خرد تا گور بود وان صاحب دل به نفع صور بود (1134/4)

عقل دیگر بخشش یزدان بود چشمه ی آن در میان جان بود

پایان نامه

(5691 /4)

نظرمولانا به پذیرش عقل کل همچون فلاسفه و متکلمین است ، چنانکه پیامبر با تکیه بر عقل کل ،عاقل را می ستاید و احمق را نکوهش می کند. «عقل کل یا عقل اول نخستین صادر از هستی مطلق الهی است. این عقل کل صور مثال را هم چون پیامبران برمی انگیزد و این جهان حاصل یک فکرت عقل کل است» (استعلامی، 1379، 2/332).

این جهان یک فکرت است از عقل کل عقل چون شاه است و صورت ها رسل

(189/2)

کل عالم صورت عقل کل است کوست بابای هر آنک اهل قل است

(2360/4)

پذیرش عقل کل توسط مولانا مسئله ای است که به نگاه فلسفی او برمی گردد ولی این نمی تواند نمایانگر این باشد که وی بخواهد فلسفه را به عنوان آرمان شهر قرار دهد

یعد از طرح مساله فلسفی از نگاه مولانا ،اگر بخواهیم به مثنوی و جایگاه آن بپردازیم می توان گفت که در اندیشه مولانا، نهایت وجود انسان ،رسیدن به کمال و معرفت و عشق است تا جایی که عبدالحسین زرین کوب معتقد است : «مولانا نیل به کمال را که غایت وجود انسان است، با عشق اما عشقی که در محدوده روابط جسمانی نمی گنجد، برای وی ممکن می داند، نه با عقل و با علمی که بر عقل مبتنی باشد.

البته مولانا در مثنوی هر گونه گرایش و کششی را که بین کاینات عالم هست، نوعی عشق یا محبت تلقی می کند. به علاوه هر چه اجزای هم جنس را به یکدیگر مجذوب می دارد و اضداد را در ترکیب به هم می پیوندد، نیز در مثنوی جلوه ای از عشق محسوب می شود. در هر حال این میل دو جانبه است که خاک و گیاه و باران و آفتاب و کاه و کهربا و نر و ماده را در تمام عالم به سوی هم می کشاند و عشق را نیروی محرک تمام کاینات عالم می سازد. این عشق که قانون وجود است، در همة عالم حاکم و قاهر است» (زرین کوب، 1373: 376)

«مولوی تمام درد ها و آلام انسانی را در این چند جمله خلاصه می کند.

1- جهل و نادانی. 2- نقص عقول جزوی. 3- تنهایی. 4- قیود تعلقات دنیوی. 5- نفس اماره شیطانی که سرمایه دو منشا همه اخلاق و عادات زشت است و درمان این درد ها، همه را یک کاسه شراب عشق و نیستی تشخیص داده است» (اصیل، 1371: 34).

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت


فرم در حال بارگذاری ...