انوشیروان پادشاه ایران شنید که در هندوستان کتابی به نام کلیله و دمنه موجود است. بنابراین شاه مشتاق دست یابی به این کتاب شد. و برزویه، مامور آوردن کتاب از هندوستان گردید. برزویه وقتی به هندوستان رسید، هیچ کس را از ماموریت خویش آگاه نساخت، و در محفل درس بزرگان هند حاضر شد. در این میان با یکی طرح دوستی ریخت و هنگامی که به دوستی و شفقت او واثق شد، راز خویش را با او در میان  گذارد. دوست هندی برزویه کتابها را برای او فراهم  آورد. و او با دقت فراوان مشغول نوشتن  گشت و در این حین انوشیروان را نیز از ماجرا واقف گردانید. هنگامی که پادشاه این خبر را دریافت كرد دستور بازگشت سریع برزویه را  داد و «بروزیه طبیب بر سبیل تعجیل بازگشت و بحضرت پیوست. »( منشی، 1381: 35 )   برزویه کتاب را در بین علما و اشراف ملک عرضه داشت و همگان متعجب گشتند. پادشاه خزانه را بر او گشود تا هر آن چه از جواهر می خواهد بردارد اما او به یک جامه بسنده كرد. ولی در عوض از پادشاه درخواست كرد تا وزیر دانشمند او یعنی بزرگمهر (بزرجمهر) بابی را به نام او در آغاز کتاب بیاورد تا نام نیک او برای همیشه باقی ماند. ( منشی،  همان: 29 )  تحریر دیگری هم از آغاز سفر برزویه به هندوستان و آوردن کتاب کلیله و دمنه وجود دارد «برزوی رئیس پزشکان ایران، در یکی از کتابهای خود می خواند که در کوهستان های هند گیاهان شگفت انگیزی هست که چون با نسبتی معین به هم آمیخته شوند، می توانند مرده را زنده گردانند. برزوی نامه ای به شاه خسروی انوشگ روان می نویسد و از او اجازه می خواهد به هند رود و به جستجوی آن گیاهان بپردازد. شاه می پذیرد، و هدایا و نامه هایی را که در آنها از شاهان متعدد هند می خواهد که برزوی را در اجرای  ماموریتش یاری کنند، به او می دهد. برزوی وارد هندوستان می شود وبا استقبال و یاری امرای محلی روبرو می گردد. او سراسر هند را می گردد و همه رستنی های کمیاب را گرد می کند و می آزماید، ولی چون مرده را زنده نمی تواندکرد، ناامید می شود وی سرانجام با دانایان هند رایزنی می کند. ایشان  می گویند در کتاب های خود درباره ی رستنی های شگفت انگیز که مرده را زنده می کند خوانده اند؛ اما پس از پژوهش طو لانی، توضیح درست آن را دریافته اند. یعنی که داستان این رستنی ها، داستانی تمثیلی است: کوهها، مردان خردمند اند؛ رستنیها کتابهای ایشان؛ و مرگ، نادانی است. به یاری کتابهای دانشی، مرده ( نادان ) می تواند به زندگی ( دانایی و آگاهی ) باز گردد. برزوی از دریافت این نکته شادمانیها می کند و بر آن می شود تا کتابهای دانشی هند را گرد آورد و به فارسی ترجمه کند. او سر انجام به ایران باز می گردد . شاه نیز بسیار خشنود است. بزرگمهر را دستور می دهد تا کتابهایی را که برزوی ترجمه کرده در خزانه ی پادشاهی نگاه دارد. یکی از این کتابها کلیله و دمنه است که فصل اول آن به زندگی برزوی اختصاص می یابد. » ( دوبلوا  فرانسوا ، 1382: 100 )

اما کتاب « شاهنامه » این روایت را با عنوان « اندر آوردن برزوی کلیله و منه را از هندستان» چنین نقل

 می کند:

به پیری رسیده سخن جوی بود                     پزشکی سراینده برزوی بود

به هر بهره ای در جهان شهره ای                     ز هر دانشی داشتی بهره ای

بیامد بر نامور شهریار                                    چنان بد که روزی به هنگام بار

پژوهنده ی دانش و یاد گیر                           چنین گفت کای شاه دانش پذیر

همی بنگریدم به روشن روان                          من امروز در دفتر هندوان

گیاهی است رخشنده چو رومی پرند            نوشته چنین بد که در کوه هند

نیامیزد و دانش آرد به جای                            که آن را چو گرد آورد رهنمای

سخنگو گردد هم اند زمان                              چو بر مرده بپراکنی بی گمان

بپیمایم این راه دشوار خوار                          کنون من به دستوری شهریار

مگر کاین شگفتی به جای آورم                      بسی دانش رهنمای آورم

(شاهنامه، 1385: 590)

پایان نامه

انوشیروان پذیرفت و برزوی برای یافتن گیاه راهی هندوستان شد. اما تلاش او برای یافتن گیاه بی نتیجه ماند. برزوی از دانایان هند پرسید،که آیا دانایی از شما بالاتر هم در هند هست. دانایان درباره پیری کهن سال سخن گفتند.

که دانید که داناتر از خویشن                           کجا سربرفرازد از انجمن

به پاسخ شدند انجمن هم سخن                       که دانند ای هست ایدر کهن

به سال و خرد او زما بهتر است                        به  دانش زهرمهتری بهتر است

 (فردوسی، همان: 591)

برزوی پیر کهن سال را پیدا کرد و از او درباره گیاه شفا بخش پرسد و پیر دانا این راز را بر برزوی  گشود.

گیاه چون سخندان و دانش چو کوه         که باشـد همه سـاله دور از گــروه

تن مرده چـون مـرد بی دانـش است         که نادان به هر جای بی دانش است

بـه دانش بـود بـی گـمان زنـده مـرد          خنـک رنـج بــردار پـایـنده مـــرد

یکـی دفتری هســت در گنــج شـاه             که خــواند کلیـله و را نیـک خواه

چـــو مـــردم زنـادانـی آمـد ســتوه              گیاچون کلیله است ودانش چوکوه

کـه باشـد به دانـش نمـاینـــــده راه             بیـا بـی چـو جـویی تـودرگنج شاه

(همان،591 )

برزوی به نزد شاه رفت و از او کتاب کلیله و دمنه را درخواست کرد. ابتدا شاه ممانعت کرد ولی بعد به علت ارادتی که به شاه ایران داشت کتاب کلیله را در اختیار برزوی گذارد، اما به یک شرط و آن اینکه از  کتاب رونوشتی بر ندارد. برزویه طبیب کتاب را با اشتیاق خواند و داستان های آن را به خاطر سپارد و مخفیانه هر آنچه را که از بر داشت می نگارد.

 سرانجام نیز با ارمغانی به نام کلیله و دمنه به ایران باز گشت. وقتی که کتاب را بر شاه عرضه کردانوشیروان گفت.

بدو گفت شاه ای پسندیده مرد  کلیله روان مرا زنده کرد

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت


فرم در حال بارگذاری ...